گفتم که تغییرم نده
من حال خوبی داشتم
.
میخوام ب این دریا بگم کم تر ب این ساحل بیا
∆∆∆∆∆∆∆
اونقدر دوری کن ازم
از سایه اتممحروم شم
میخوام ب جرم کشتن احساس تو محروم شم
.
میخام بخوابم تاابد..
.
من تو همون سردرگمی تقدیرو جا میذاشتم
.
من ب همون تنهاییا تا حد مرگ وابسته ام
چگونه ای ظالم؟
چرا هر بار باور ظلم اینقدر یرام سخته
شاید چون ترسو ام
نه؟
ترسو ها فقط از واقعیت فرار میکنن
.
رویای من درگیر بغض و حسرته
درباره این سایت